آرمانآرمان، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 12 روز سن داره

آرمان طلا

چهاردهمین ماهگرد تولد آرمان طلا

آرمانم در پناه مهربانی ات جوانه زدم و با نسیم صداقتت به بار نشستم و معنا و مفهوم زندگی را در با تو بودن یافتم، بهترین بهانه زندگیم، یک دنیا عشق و محبت خالصانه مرا به مناسبت چهاردهمین ماهگرد بودنت پذیرا باش …   ...
26 مرداد 1392

این روزای آرمان طلایی

پسر گلم ماشالله هزار ماشالله این روزا خیلی بانمک شدی روزز به روز به شیرین کاریهات اضافه میشه الهی فدات بشم صبح که از خواب بیدار میشی اول به زور و با روش های مختلف منو بیدار میکنی (مثلا مرتب شیر میخوری، یا میگی آسیک، یا اصرار داری که از پشه بند بیرون بری ....) بعد از این که من بیدار میشم میری سراغ بابایی و اونم رو با شگردهای مختلف مثل ماساژ دادن، بوس و بعضی مواقع پرتاب اشیا و .... بیدار  میکنی خلاصه بعداز مرحله بیدارسازی کنترل برمیداری و میگی آهن بعدم میای اشپزخونه و از من نون میگیری با سفه و میبری میدی به بابایی و میشینی و نون خالی میخوری هرچی هم بهت غذا بدیم نمیخوری فقط بعضی وقتا یه ذره عسل میخوری (...
19 مرداد 1392

خورشید زندگی ما

روزهای زندگی ام گرم میگذرد با تو ،به گرمای لحظه هایی که تو در آغوشمی   با تو گرم هستم و نمیسوزد عشقمان، ای خورشید خاموش نشدنی   همچو یک رود که آرام میگذرد،عشق ما نیز آرام میگذرد و تویی سرچشمه زلال این دل ساعت عشق مان تمام لحظه های زندگیست ،ثانیه هایی که پر از عطر و بوی توست ای جان من ،مهربانی و پاکی ات،امیدی است برای خوشبختی فردایت   میدانم همیشه همینگونه که هستی خواهی ماند،مثل یک گل به پاکی چشمهایت،به وسعت دنیای بی همتایت   همنفسمی، ای که با تو یک نفس عاشقم همزبانمی، ای که با تو یک صدا برایت احساسات عاشقانه ام را میگویم حرفی نمانده ...
17 مرداد 1392

لغت نامه آرمان (جلد آخر)

عمه = عمه حاجی = مامان حاجی کشنگ = قشنگ توتو = طوطی نباسشو = لباسشویی . . . پسرگلم الهی فدات بشم فقط این چند تا کلمه ی جدیدتو نوشتم  و دیگه واست لغت نامه نمیذارم آخه همه چیزو مثل طوطی تکرار میکنی ...
8 مرداد 1392

مهمون داری به سبک آرمان

 آرمانم جمعه شب مامان حاجی و عمه جونات واسه دیدنت اومدن خونمون اما از شانسشون از ظهر جمعه بازم تب کردی و کلی مهمونا رو اذیت کردی نه گذاشتی طفلکا شب بخوابن نه روز از دست نق نقات راحت بودن اما انقد که دوست داشتن مرتب بغلت میکردن و نازو قربونت میرفتن ... بازم خدارو شکر یک شنبه حالت بهتر شد و کمتر اذیتشون کردی جالب این بود که مرتب میگفتی بابا انقد بابا میگفتی که دیگه همه افتاده بود سر زبونشون خلاصه مهمون داری کردی که هیچ کی به عمرش ندیده بود و من و بابایی رو هم شرمنده کردی انشالله سری بعد جبران میکنیم ...
8 مرداد 1392

اولین نقاشی آرمان

عزیز دلم این چند روز خیلی فرصت نوشتن مطلب واست نداشتم آخه هفته ی قبل رو کامل مریض شده بودی نمیدونم واسه چی ولی صبح شنبه هفته ی قبل یهویی تب کردی و مرتب گریه میکردی با قطره استامینوفن هم بهتر نشدی بعدازظهر که بردیمت دکتر بهت دارو داد ولی تا داروها رو خوردی همشو استفراغ کردی دیگه تا صبح بیداربودیم و مرتب تبتو با شیاف و پاشویه پایین نگه داشتیم بازم تبت قطع نشد دوباره که بریمت دکتر داروی جدید بهت داد بهتر میشدی ولی بعد از چند ساعت بازم تب میکردی .... تا سه شنبه که دکتر جدید بردیمت آمپول بهت داد که وقتی زدی کم کم بهتر شدی نمیدونی تو این روزا چقدر تو عذاب کشیدی و گریه کردی و ما چقدر حرص خوردیم خدا رو شکر که به خیر گذشت انشالل...
2 مرداد 1392

لغت نامه آرمان (جلد هفتم)

ماساج = ماساژ بابیسی = باب اسفنجی موچو = مورچه صدل = صندلی حا = خامه نانا = لالا اذت = اذیت نماز = نماز عنک = عینک بگل = بغل قف = قفل عسک = عروسک شاپو = شامپو نب = لب نامپ = لامپ کتن = کنترلا گذا = غذا نباس = لباس اُسُخی = استخوان وضو = وضو تابی = طالبی خَبُزی = خربزه     ...
29 تير 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آرمان طلا می باشد